۱۳۹۷ بهمن ۱۹, جمعه

آیا میشه که جور بشه.همونی که باید باشه،جور بشه.....

امروزم را می بینم  و یادی از گدشته می کنم و یک نظر هم به آینده می اندازم و به این نتیجه می رسم که در کشور آلوده به ایدئولوژی و عقیده و نگاه ارزشی ای کاش پدر و مادرهایمان در کنار یاد دادن رویا پردازی و کشیدن آرزوها,کمی هم به دستانمان پاککن می دادند تا آرزوهایمان را پاک کنیم و رویاهایمان را قیچی کنیم تا هر روز از مرگ آرزو هایمان ناله کنیم.نمی گویم که تمام ناکامی ها را باید محیط به گردن بگیرد ولی بیشتر مسیری را که تا به حال طی کرده ایم را حاصل جبر محیط و کوته فکری های جمع ی بوده است.این مسیری را که می رویم به یک تسلسل باطل می رسیم که پدرهل و مادرها و پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها هم قربانی همین محیط آلوده به نگاه ارزشی عستند و بوده اند.نمی دانم در جا و چگونه این ترس و محافظه کاری در درونم ریشه دوانیده و گسترش پیدا کرده ولی حال که می بینم کنترل تمام دهنم را به صورت تام الاختیار در کنرتل گرفته و فرصت هیچ گونه تغییری را نمی دهد.این تنها که در گوشه ی عزلت خویش صبح را شب می کند و به امید دیدن رویا به خواب می رود دچار روزمرگی شده است.همان محیطی که ما را به این سمت سوق داده است برای رویاهایمان تایخ انقضا گذاشت و محدوده ی سنی برایمان تعیین کرد.از شما خواننده ی عزیز درخواست یک عدد کلنگ و یا دژبر دارم تا این بنبسته نسل در اندر نسل رسیده بشکنم تا شاید فرجی شود پس این دیوار را هم ببینم.حرف خستگی هایم را به میان می یاورم.
خسته ام از خنده بر لب ولی دلی پر از فغان و ناله
خسته ام از ژن خودخواه که برای برتری خود تمام مسایل را تحت الاشعاع قرار داده است.
خسته ام از افکار منفی که در پس هر اندیشه ی نوید بخش مثل یک شیر در کمین منتظر است تا شکار خود را به دندان بگیرد و همه چیز را نیست و نابود کند.
از تمام تکرارها حتی تکرار شماره های ساعت مچی ام خسته ام.آیا در این کشور ایدئولوژی زده و قارشمیش می توان انتظار امید شفابخش داشت.ذهنم کمی تا قسمتی ابریست.ابری که فقط رعدش و آذرخشش را به رخم می کشد و بارانی در کار نیست.خسته ام از آقای منتقد درون که در پس هر اظهاروجودی از جانب من یک مقایسه سرکوفت زا پنهان کرده است.آیا می توان این سنگ غلتان در سراشیبی را از سقوط به اعماق دره نجات داد.شاید.ولی ای قاصدک اندک شرری هست هنوز.....

در آخر هم تمام مسئولیت های ناکامی هایم را به گردن می گیرم وتازیانه ی نقد را بار دیگر به جان می خرم.
نکته1:این برائت نامه را به زبان ادبی آغشته کردم تا تلخیش کمی قابل بلع بشود
نکته 2:از تمام عقیده ها و ارزش های حکومتی برائت می جویم و خواستار آزادی هستم.


قاصد روز های ابری داروک کی می رسد باران
     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر